۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

گردسوز

 اين مرد، كه در نور گردسوز نشسته و دستهايش را گذاشته روی ميز؛ يك روز در ميان كاغذهايم پيداشد.... با آن كت و كروات و موهای شانه شده. با چشم های سبز و سبيل خاكستری و انگشت های بدقواره ... حالتش شبيه مهمانی است كه منتظر صاحبخانه است. صاحبخانه در آشپزخانه دارد توی نور شمع چای آماده می كند. آخه برق رفته...
يا شايد لباس پوشيده كه برود عروسی زنش هنوز آماده نشده و برق هم رفته. حالا كلافه نشسته و با شكم گرسنه دارد در مورد شام و شيرينی و باجناقش فكر می كند.
يا شايد اين خانه برق ندارد. اين مرد هم يك دكتر است كه آمده بيمار بدحالی را ويزيت كند و از ديدن اوضاع صاحبخانه مبهوت مانده...
شايد هم بازجوی ساواك است و زير چراغ علاالدين عتيقه خانه يك خرابكار نشسته و دارد بروبر به دو تا پاسباني كه دارند خانه را تفتيش مي كنند نگاه مي كند.
اين مرد را من كشيده ام اما نمي دانم كی است يا چرا اين طوری اينجا نشسته... از سر صبح دارم به همين فكر می كنم كه اين نقاشی می تواند عكس روی جلد يك رمان 300 صفحه ای باشد. از بس كه قصه پشت اين ژست هست. از بس رابطه های ناشناخته و سرگذشتهای عجيب و حادثه های در كمين ... بيا اين نقاشی را ول كنيم. بيا ببينيم تو خودت كه پشت آن مانيتور نشسته ای ... اگر از اين طرف ديده مي شدی، ... بقيه در موردت چه خيالهايی می بافتند.

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

شهر من گم شده است




ما در شهر زندگي مي كنيم. 
بين ديوارها، روی آسفالت سياه، زير آسمان دودگرفته.


ما همين اطراف به دنيا آمده ايم، به مدرسه رفته ايم، دوست داشته ايم، زندگی كرده ايم. همه دلخوشی های ما، همه دوستانمان، همه خاطراتمان ...

  اينجا خانه است.


    


 
اگر كوچك است، اگر بزرگ است، اگر دلگير است، اگر جذاب است،... فرقی نمیكند. خانه ما اين است.


اينجا دنيای ماست.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

آدميان...حيرت



"آدميان مدتی دراز درون چهار ديواری سكوت خود در كنار يكديگر گام بر می دارند و يا كلماتی به هم می گويند كه حامل پيامی نيست.
 ولی ساعت خطر فرا می رسد، آن گاه شانه به شانه ی همديگر می دهند، پی می برند كه از يك جماعتند و با كشف وجدان های يكديگر دايره ی وجودشان گسترده تر می شود، با لبخندی آشكار به هم می نگرند به آن زندانی آزاد شده ای می مانند كه از بی كرانی دريا به حيرت افتاده است... "

                                         آنتوان دوسنت اگزوپری

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

نقاشی هايی كه نجات يافتند

اشاره

حساب سرانگشتی

نقاشی‌ روی طلق يك جور تقلب از روی نقاشی شيشه است. اولين كارها روی طلق رو برای اين انجام دادم كه تمرينی كرده باشم. بعد متوجه شدم سبكی و نازكی طلق مرا به خودش دل بسته كرده است!!! بيشتر نقاشی های روی طلقی كه كشيده ام، را نمی دانم  الان كجا هستند. چون به بهترين كسانم هديه شده اند.فقط اين هایی كه اينجا هستند از اين بذل و بخشش جان سالم به در برده اند.

گريه

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

الف

منطقه مرزی جایی‌ است بين دو كشور. نزديك خطی كه به طور قراردادی آدم ها و كوه ها و درخت ها و رودها را از هم جدا می كند. تا مردم بگويند اين وطنی است، آن خارجی است. تا جنگها دليلی براي وقوع داشته باشند.
منطقه مرضی اما جاي ساده ای است كه متعلق به ما يا آن ها نيست. جايی براي به اشتراك گذاشتن چيزهايی است كه طبق مرزبندی‌ها از قديم نام هنر گفته اند. ولی درست معلوم نيست كدام هنر! 
اينجا هميشه صلح برقرار مي ماند. 
برای ديدن ساير آثار به گالری ها سربزنيد.

كميك استريپ








سال گذشته روي كتاب كميك استريپ‍ی كار می كردم كه هنوز منتشر نشده
است. اسم كتاب هست: "جهان سوم كجاست؟!" كميك استريپهايی كه مي بينيد از بخش دو كتاب است كه در مورد مديريت در كشورهای جهان سوم است و سردرگمی ارباب رجوع در راهروهای اداره ها رو نشون می ده.