"آدميان مدتی دراز درون چهار ديواری سكوت خود در كنار يكديگر گام بر می دارند و يا كلماتی به هم می گويند كه حامل پيامی نيست.
ولی ساعت خطر فرا می رسد، آن گاه شانه به شانه ی همديگر می دهند، پی می برند كه از يك جماعتند و با كشف وجدان های يكديگر دايره ی وجودشان گسترده تر می شود، با لبخندی آشكار به هم می نگرند به آن زندانی آزاد شده ای می مانند كه از بی كرانی دريا به حيرت افتاده است... "
نقاشی روی طلق يك جور تقلب از روی نقاشی شيشه است. اولين كارها روی طلق رو برای اين انجام دادم كه تمرينی كرده باشم. بعد متوجه شدم سبكی و نازكی طلق مرا به خودش دل بسته كرده است!!! بيشتر نقاشی های روی طلقی كه كشيده ام، را نمی دانم الان كجا هستند. چون به بهترين كسانم هديه شده اند.فقط اين هایی كه اينجا هستند از اين بذل و بخشش جان سالم به در برده اند.
منطقه مرزی جایی است بين دو كشور. نزديك خطی كه به طور قراردادی آدم ها و كوه ها و درخت ها و رودها را از هم جدا می كند. تا مردم بگويند اين وطنی است، آن خارجی است. تا جنگها دليلی براي وقوع داشته باشند.
منطقه مرضی اما جاي ساده ای است كه متعلق به ما يا آن ها نيست. جايی براي به اشتراك گذاشتن چيزهايی است كه طبق مرزبندیها از قديم نام هنر گفته اند. ولی درست معلوم نيست كدام هنر!
سال گذشته روي كتاب كميك استريپی كار می كردم كه هنوز منتشر نشده
است. اسم كتاب هست: "جهان سوم كجاست؟!" كميك استريپهايی كه مي بينيد از بخش دو كتاب است كه در مورد مديريت در كشورهای جهان سوم است و سردرگمی ارباب رجوع در راهروهای اداره ها رو نشون می ده.